امیر حسینامیر حسین، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 30 روز سن داره
امیر علیامیر علی، تا این لحظه: 16 سال و 7 ماه و 3 روز سن داره

بچه های من

امامزاده

سلام ناز گلای مامان الان که دارم این متن مینویسم چشمام از خستگی باز نمیشه .دیشب بیخوابی زده بود به سرم وتا دم دم های صبح توی نت سرگردون بودم ساعت ۴که دیگه داشت چشمام روی هم میرفت خواب به سراغم میومد بابایی صدام زد وعده رفتن به شاهزاده ابراهیم یادوری کرد.با امروز سه هفته است که به پیشنهاد بابای کله سحر بلند میشیم همراه مادر واسه نماز صبح میریم امامزاده. شما خیلی دوست دارید اونجا رو امروزم وقتی رسیدیم امیر حسین از خواب بیدار شدی وذوق کردی حسابی توی امامزاده با مهر ها وچادر نمازها بازی میکردی امیر علی هم خواب آلود یه گوشه نشسته بود بعد نماز زیارت عاشورا خوندیم ومن رفتم واسه حاجتی که داشتم یه تسبیح گره زدم وبعد اومدم مشغول دعا خوندن شدم یکهو دی...
31 مرداد 1393

شیطنت

سلام عزیز دلهای مامان. توی این چند وقت شما خیلی شیطون شدیددر واقع از دسشت شما شب وروزم گم کردم بعضی وقتا از دستتون اینقدر کلافه میشم که میخوام هردو تون یه کتک مفصل بزنم ولی بعد به خودم میگم این اقتضای طبیعت شما بچه هاست که شیطونی کنید ما دیگه حوصله نداریم زندگی های پر دردسر امروزه دیگه حوصله واسه آدم نمیزاره بعضی وقتااز دست خودم شاکی میشم که خیلی وقتم در اختیار شما قرار نمیدم.امیر علی جان سه روز درهفته رومیره کلاس نینجا بقیه روزم که خونه هست کلا درگر همین حرکات نینجا است کلا از فرستادنش به این کلاس پشیمون شدم ولی بابا اجازه نمیده شما را دیگه نفرستم میگه ورزش رزمی واسه پسر خوبه.امیر حسین خانم که تازگی یاد گرفته جاش فقط پشت تلویزیونه وفیش تلو...
29 مرداد 1393

آب بازی

سلام شیطونا.امروز به خواهش شما استخر به همراه بابایی باد کردیم تا شما یه اب بازی حسابی انجام بدید.                                                  بفرمایید تو ...
26 مرداد 1393

حمام رفتن امیر حسین

امیر حسین کوچلو از حمام میترسی حسابی .اوایل اینجوری نبودی وحمام دوست داشتی ولی الان از این کار فراری هستی ولی بر عکس عاشق آب بازی وآب هستی ولی نه توی حمام هر وقت میخوام ببرمت حمام باید کلی گریه کنی قربون اون اشکات برم که چطوری روی گونه هات سر میخورن دل مامان به درد میارن .طاقت دیدن اشکات ندارم واسه خاطر همین دیر به دیر حمامت میدم .حمام دادنت به تنهای امکان پذیر نیست وتوی این امر خطیر بابایی هم امداد رسانی میکنه وقتی میخوام سرت بشورم اینقدر گریه میکنی که دلم میخواد خودمم باهات گریه کنم .وهمش میگی بیم بیم بو یعنی بریم بیرون .ولی وقتی دوش گرفتنت تموم میشه خیلی آروم میشی خیلی این حست دوست دارم .پروسه پاک کردن گوشت بعد از حمام خیلی دوست داری وآرو...
26 مرداد 1393

بدون عنوان

سلام کوچلوهای من دیروز برای اولین بار رفتیم سر مزاز بابابزرگ باباتون.بابایی پیشنهاد این کارداد ومنم ازش استقبال کردم قرار شد دنبال مامان جونم بریم همراه بابایی یه فلاکس شربت درست کردیم ویه جعبه شیرینیم خریدیم ورفتیم روستای جتوط سر مزار خیلی هوا گرم بود شما جوجوها حسابی عرق کرده بودین امیر علی تو عهده دار پخش کردن شیرینی شدی تا یه نفر جدید میومد بدو میرفتی وشیرینی تعارفش میکردی .امیر حسینم که ذوق خاک وکرده بود وتا یه دقیقه دستش رها میکردم روی خاکها می نشست.بعدش اومدیم خونه بابا جون ونماز اونجا خوندیم.امروز صبح هم ساعت ۴/۵از خواب بلندتون کردم ورفتیم زیارت شاهزاده ابراهیم نماز صبحمون اونجا خوندیم وصبحانه هم اونجا خوردیم خیلی خوش گذشت.واسه ...
24 مرداد 1393

امیر علی به روایت تصویر

اولین سفرت به مشهد مقدس چهارساله آخرین عیدی که تنها بودی عید بعد با داداشی تولدپنج سالگی تولد چهار سالگی اولین روز رفتن به مهد اولین تولدبا داداشی اولین عید با داداشی ...
21 مرداد 1393

گریه

عزیز مامان الان خوابی ومن تازه وقت کردم تابیام یه سر به اینجا بزنم تازه همش دل تو دلم نیست که بیدار بشی.الهی مامان قربونت بره که امروز چقدر گریه کردی .با بابای برده بودیمت دکتر وسونو گرافی اول یه سر واسه سونو گرافی گریه کردی بعدم واسه دکتر ولی خوب خدا را شکر بیماریت حاد نبود وبه مرور زمان رفع میشود .امروز تا دریا رو دیدی خودت گفتی دیا دیا چقدر ذوق کردی توی مسیر برگشت هم یه گله شتر دیدی وباز ذوق کردی بابایم ماشین همونجا نگه داشت تاتو یه دل سیر نگاه کنی وکیفش ببری.راستی دیشب برای اولین بار پوشکت نکردم ولی خودت ناراضی بودی ودوست داشتی پوشک بشی ولی تو گل پسر صبح سر بلند از رختخواب بیرون اومدی. ...
21 مرداد 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بچه های من می باشد