امامزاده
سلام ناز گلای مامان الان که دارم این متن مینویسم چشمام از خستگی باز نمیشه .دیشب بیخوابی زده بود به سرم وتا دم دم های صبح توی نت سرگردون بودم ساعت ۴که دیگه داشت چشمام روی هم میرفت خواب به سراغم میومد بابایی صدام زد وعده رفتن به شاهزاده ابراهیم یادوری کرد.با امروز سه هفته است که به پیشنهاد بابای کله سحر بلند میشیم همراه مادر واسه نماز صبح میریم امامزاده. شما خیلی دوست دارید اونجا رو امروزم وقتی رسیدیم امیر حسین از خواب بیدار شدی وذوق کردی حسابی توی امامزاده با مهر ها وچادر نمازها بازی میکردی امیر علی هم خواب آلود یه گوشه نشسته بود بعد نماز زیارت عاشورا خوندیم ومن رفتم واسه حاجتی که داشتم یه تسبیح گره زدم وبعد اومدم مشغول دعا خوندن شدم یکهو دی...
نویسنده :
مامانی
8:50